رضوانرضوان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

عسلی

محمد مهدی

  دیشب شام رفتیم خونه آقاجون که دایی جواد اینا هم اومدن گفتم تا حالا از محمد مهدی پسر دایی جواد عکس ندارم یه چند تا عکس خوشکل از عزیز دل عمه بندازم  تو پست قبلی هم  معرفیش کردم و گفتم که آقاجون خیلی نوه هاش رو دوست داره ، محمد مهدی نوه ارشد آقاجونه .... اینم عکساش.....                                                 الهی قربونش برم خجالت کشید داداش عمه  ماشالله بهت عمه جان  که اینقدر خوشکلی ... عمه فدات ج...
21 مرداد 1393

عید دیدنی خونه آقاجون

آقاجون سه تا نوه داره محمد مهدی (پسر دایی جواد) رضوان گل من و فاطمه سادات ( دختر خاله هدی) که خیلی خیلی دوستشون داره البته آقاجون کلآ به بچه ها علاقه داره وبه قول معروف بچه دوسته اما نوه هاش رو طور دیگه ای دوستداره و نوه هاشم خیلی  خیلی دوستش دارن مثلا رضوان روزی چند بار یاد آقاجونش میفته و میگه شعر آقاجونو برام بخون اینم یه چند تا عکس از رضوان وفاطمه سادات با آقاجون مهربونشون....                 مثلا حالا رضوان بزرگتره و داره به فاطمه سادات شیشه میخورونه  ذوق کردن آقاجون از این کار رضوان  اینم یه عکس از فاطمه سادات جون خوشکل خاله ...
16 مرداد 1393

تشکر وقدر دانی

عزیز مادر ، جونم برات بگه که اطرافیان خیلی بهت علاقه و لطف دارن البته همچنین به من و بابایی وجاداره اینجا هرچند کوچک از همشون تشکر کنم ، مخصوصا از خانواده بابایی( پدر بزرگ مامان و بابا)که ما چون باهم همسایه هستیم تمام زحماتمون برعهده اوناست و در نبود من زحمت نگهداری شما بر عهده خاله هاست از بابایی و بی بی وخاله ها  ودایی و خاله مهین و نرگس جون صمیمانه تشکر میکنم ومیخوام بگم که ما همیشه مدیون شما هستیم البته  آقاجون و مامان جون (پدر و مادر بابا) و آقاجون ماماجون (پدر و مادر مامان ) دایی ها و زندایی ها خاله و عموها هم خیلی دوست دارن و واقعا بهت محبت میکنن و  همچنین بابای خوبت که خیلی بهمون محبت میکنه و برای آرامشون تلاش می...
15 مرداد 1393

تعطیلات عید فطر

  سلام ، ببخشید دیر اومدم .....  تعطیلات عید فطر 93 رضوان و مامانش و آجی کوثر با خاله مهین رفتیم اندیمشک و بابای رضوان جون چون مرخصی نداشت نتونست همرامون بیاد و ماهم دوشب اونجا بودیم ورفتیم دزفول کنار آب خیلی خوش گذشت ولی به خاطر اینکه هوا گرم بود تفریحمونم محدود بود انشالله سفرهای بعدی به همراه بابای رضوان جون    باغ وحش اندیمشک علی کله دزفول   پنجشنبه شب رفتیم کنار پل شناور دزفول با آجی نرگس رفتید توی آب ،باینکه آب سرد بود و داشتی از سرما می لرزیدی بازهم حاضر نبودی از آب بیای بیرون آخه بچم عاشق آب بازیه الهی فداش بشم می بینید چقدر ذوق زدست از بس بچه ها توی اون منطق...
14 مرداد 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عسلی می باشد